دوشنبه 90/9/14
از کجا بنویسم
از کجا بنویسم
که باز دلت نگیرد و از پیشم نروی
از تلخی های دلکم
پیش دوست و غریبه نگویم
بی هیچ سخنی از دلتنگی ها
لبخندی بر لب آورم که خود نیز ندانم این لبخند از غم های دفن شده در صندوقچه دلم است
یا ازبی کسی هایم
لیوانی پر از آب بر می دارم و به جای نوشیدنش
بر روی خودم می ریزم شاید از این حال رخوت بیرون آیم...
که باز دلت نگیرد و از پیشم نروی
از تلخی های دلکم
پیش دوست و غریبه نگویم
بی هیچ سخنی از دلتنگی ها
لبخندی بر لب آورم که خود نیز ندانم این لبخند از غم های دفن شده در صندوقچه دلم است
یا ازبی کسی هایم
لیوانی پر از آب بر می دارم و به جای نوشیدنش
بر روی خودم می ریزم شاید از این حال رخوت بیرون آیم...
.................................................................................................
از آن سو صدایی می آید؛ صدایی از دور دست ها
صدایی که هم آشناست هم غریبه؛ صدایی که گاه در سکوت شبانه شنیده نمی شد
و گاه در هیاهو ی روزگار به وضوح شنیده می شد
صدایی که نمی دانم از آن کیست و چرا نامم را صدا می زد. این صدا از کجا به گوش می رسد ...
| [ کلمات کلیدی ] :